خدایا تو را و آرامشم را چه آسان فروختم به مفت
و تاوان ارزان فروشی
بی کسیست
دلی ناآرام و دردی جان کاه
چشمانی بارانی و لبانی که باید بخندند
تا بغضی فرو نریزد
خدایا تو را و آرامشم را چه آسان فروختم به مفت
و تاوان ارزان فروشی
بی کسیست
دلی ناآرام و دردی جان کاه
چشمانی بارانی و لبانی که باید بخندند
تا بغضی فرو نریزد
نه راه پس داری نه راه پیش
افتاده ای کنار بخاری
صدای اهنگ اتاق را پر کرده
انقدر بی حوصله ای که حتی نمیتوانی بگویی سکوت میخاهی
یا شاید سکوت روح مچاله شده ات دیوانه ات کرده ...
مرگ می خاهم
مرگی بی صدا شبیه گاز گرفتگی
خرابم.
مثل خیلی وقتها...
خانه دلم را که سپردی دستم، پر شدم از خرابی ها
به امید دعایی مستجاب
می روم سر خاک مادر
مادری که سالهاست حسرت گرمی نگاهش روی دلم سنگینی می کند
مادری که پنج شنبه ها به امید گرمی آغوشش سردی آغوش قبرستان را به جان می خرم
سنگینی برف روی قبرها ، سنگین ترم میکند می ایستم و ارام سلام میدهم
السلام علی اهل لااله الی الله...
قبور شهدا را رد می کنم .
دعای مادر می خواهم!
می ایستم سر قبر
نگاهم می رود سمت صدای ناله ی بلند زنی . برف ها را با پنجه های دستش کنار میزند. پر می شوم از سرما
درد دل می کند با مادرش. بلند بلند
فاتحه می خانم. باید حرفم رابشنود. دعایم کند.یک دعای مستجاب
شاید به حرمت دعای او اوارگی هایم تمام شود.
می گوید :
بیا برویم دیگر
سنگین نگاهش می کنم درونم داد می زند نه، دست از سرم بردار. باید اینجا باشم. تنها.
ولی ...
نمیشودکه نمیشود
نگاه میکنم به قبر مادر و...
باز هم حرف هایی که بغض می شوند
ای پروردگار من
از انچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم
این در حالی است که تنها تو می توانی آن اندوه را از میان برداری
پس با من چنین کن اگر چه شایسته آن نباشم
صحیفه سجادیه
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
از وقتی دلم یکدفعه بزرگ شد! و تپیدن گرفت
کنار کشیدی
خالیش کردی
خانه خرابش کردی
حالا هم که ایستاده ای و نگاه میکنی
خانه خرابی که دیدن ندارد