از محرمات بپرهیزید
شلوغی اتاق کلافه ام می کند . می زنم بیرون.
آرام می روم سمت نمازخانه.
امام جماعت شروع به صحبت می کند
نگاهش میکنم.
دلتنگم
نگاهم قفل می شود روی زمین
میگوید: " اولین شعری که بچه ها یاد میگیرند چیه؟"
و شروع میکند به خواندن امام جماعتمان!
یه توپ دارم قل قلیه، سرخ و سفید و ابیه. میزنم زمین هوا میره. نمدونی تا کجا میره. من این توپو نداشتم. مشقامو خوب نوشتم. بابام بهم عیدی داد. یه توپ قل قلی داد
میگوید باید مشق هایمان را خوب بنویسیم تا توپ قلقلی بهمان بدهند که این توپ قلقلی وقتی که زمینش می زنیم نمی دانیدتا کجاها که ادم را بالا نمیبرد.
می گوید: فقط واجبات را انجام دهید و از محرمات بپرهیزید
از محرمات بپرهیزید
از محرمات بپرهیزید
دلتنگی ام شاید از محرماتی است که باید پرهیز کنم
دلتنگی ام بغض می شود و اشکم سرازیر
نماز عشا شروع میشود.
بلند می شوم. اینجا هم ارامم نمی کند.
ممنون که نمی گذاری بشود