ای پروردگار من
از انچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم
این در حالی است که تنها تو می توانی آن اندوه را از میان برداری
پس با من چنین کن اگر چه شایسته آن نباشم
صحیفه سجادیه
ای پروردگار من
از انچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم
این در حالی است که تنها تو می توانی آن اندوه را از میان برداری
پس با من چنین کن اگر چه شایسته آن نباشم
صحیفه سجادیه
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
از وقتی دلم یکدفعه بزرگ شد! و تپیدن گرفت
کنار کشیدی
خالیش کردی
خانه خرابش کردی
حالا هم که ایستاده ای و نگاه میکنی
خانه خرابی که دیدن ندارد
وقتی یک آگاهی برایت می آید اگر اعتنا نکنی، سیاهی می آید و رفته رفته افت می کنی تا حدی که می توانی سر میز مشروب هم بنشینی
عین صاد
این روزها تنها پناهم شده سجاده
و تسبیح تربت
چشمانم درد می کند
و دلم ...
گاهی وقتا نیاز داری بشکنی، فرو بریزی
وقتایی که پری؛ اونقدر که داری سر ریز میشی
وقتایی که از بس حرفاتو نزدی، یا شایدم زدی
ولی اونقدر اروم که فقط خودت شنیدی و سنگین تر شدی و ...
گاهی وقتا نیاز داری یکی بیاد طرفت
کسی که گرمی نگاهش رو نتونی تحمل کنی و یخ غرورت زیر نگاه مهربونش آب بشه
گاهی وقتا باید همه درد هاتو بریزی تو گلوت
گاهی وقتا باید
گاهی وقتا...
دلتنگم و بی قرار
هر چه می کنم آرام نمی شوم
میروم قبرستان، جایی که همیشه آرامم می کرد
ولی ... نه!
این روزها هیچ رقمه دلم آرام نمی شود
دلشوره عجیبی ریخته اند روی دلم
دلمT حال و هوایش خراب است
بارانی
هر چقدر هم می بارم
آفتابی نمی شوم